آقای راکسبورگ ابتدا در مورد خواندن بازی صحبت می کند و سپس از بررسی یا تحلیل بازی سخن می گوید. سپس برای شروع کار عکس یکی از مربیان تیم انگلیس را روی صفحه مانیتور نمایش می دهدبه نام دان شنکلی که او را مبتکر اتاق کار معرفی می کند.او معتقد است که در اتاق کار در باشگاه مربی می تواند با دستیار خود درباره بسیاری مسا یل صحبت کند.سپس یک داستان از دان شنکلی بازگو می کند.داستان از این قرار است که تام اسمت که کاپیتان این تیم بود بدن خیلی خشک و غير قابل انعطاف داشت با شانه های بالا و گردنی کوتاه.یک روز یک ماشین جدید را به باشگاه آوردندکه این ماشین قادر بود با استفاده از جریان الکتریکی ماهیچه ها را ماساژ دهد.در همین موقع تام اسمت وارد می شود و شنکلی می گوید این دستگاه باید روی تامی امتحان شود و دستور می دهد که این دستگاه را روی درجه بالا قرار دهند.آنها در جه ماشین را بالا بردند در حالی که الکترودها را روی ماهیچه ران اسمت قرار داده بودند.آنها درجه ماشین را بالا بردند و شنکلی از اسمت پرسید حالت چطور است تام.تام با تردید پاسخ داد خوبم آقا.شنکلی دستور داد درجه دستگاه را بالا ببرند و چندین مرتبه این مرحله انجام شد.و تام گفت خوبم رئیس خوبم.بسه دیگه.سپس مدیر باشگاه که در محل بود متوجه می شود که دوشاخه این دستگاه در پریز نبوده و تام وانمود می کرده که خوب شده است .او دوشاخه را درون پریز قرار می دهد و تامی به عقب پرتاب می شود.او یک مورد دیگر را تعریف می کند.اینکه یک روز دستیار او در حال قرار دادن بازیکنان فرضی بر روی تایلو بود که یکی از بازیکنان فرضی به زمین افتاد.او به شنکلی گفت که ببخشید یکی از مهره ها به زمین افتاد او عصبانی می شود و کل تابلو را تکه تکه می کند و می گوید اصلا نمی خواهم دیگر برایم بازی کنند.منظور آقای راکسبورگ از بیان این داستانها این است که یک مربی باید رابطه خوبی با بازیکنان خود داشته باشد تا آنها بتوانند با او صحبت کنندو خواسته های خود رابیان کنند.او البته از خصوصیات خوب او در فوتبال نیز تعریف کرد : خصوصیاتی مانند تعصب، علاقه و انگیزه.

آقای راکسبورگ معتقد است که امروزه فقط علاقه مند بودن به فوتبال کافی نیست.او می گوید در گذشته بر این عقیده بودند که موفقیت یک تیم به داشتن بازیکنان ستاره است.حتی الآن هم می گویند. او لیگ برتر انگلیس را مثال می زند و از الکس فرگوسن به عنوان موفق ترین مربی در لیگ سخن می گوید.او علت موفقیت الکس فرگوسن را نه فقط در چیدن بازیکنان (آرایش تیمی) بلکه در تصمیم گیری های او می داند.سایر تیمها هم بازیکنان خوبی دارند.درست است که منچستر بازیکنان خوبی دارد اما این مربی است که تصمیم می گیرد که چه بازیکنی در چه قسمتی توپ بزند یا چه موقع تعویض انجام دهد یا چه وقت روند بازی را تغییر دهد.بازیکنان ستاره وجود دارند اما آیا باید سایر بازیکنان را نادیده گرفت.او معتقد است که هر بازیکنی باید در موفقیت تیم نقش داشته باشد چون او هم برای تیم بازی می کند درست مانند یک ستاره.اما در فوتبال حرفه ای امروز بازی خوانی مربی عامل تعیین کننده است.حال باید در مورد تحلیل صحبت کنیم و نه فقط از بازیکنان بزرگ.

تحلیل . چرا؟

چرا باید فوتبال را تحلیل کرد؟آیا دلایل علمی وجود دارد یا فقط برای تفریح؟