مدیریت و ساختار فوتبال
وجود يك مدير نالايق در محيط كار مانند وجود يك ميمون در شيشه فروشي است (يك ضرب المثل چيني)
مدیریت و ساختار فوتبال
اگر فوتبال ایرانی قبل از تیم ملی و لیگ هایش دارای چیزی به نام «ساختار» می بود بی تردید تمامی اهتمام ها و عملکردمان هدفمند و قابل توجیه می بود چراکه اصول و اهدافی را از قبل شناخته و تعریف و تبیین کرده بودیم و در راستای آن نیز در حرکت می بودیم، اما افسوس به جهت اینکه همواره«فاقد ساختار» بوده ایم یا باسلیقه فردی عمل کرده ایم و یا «سیستم و بوروکراسی اداری– فوتبالی» را به جای «ساختار» پذیرا شده ایم و بعدخواسته و ناخواسته هدفمان این شده که به استقبال آینده پرحادثه برویم و در انتظار بمانیم تا زمان برایمان چه اتفاق و سرنوشتی را رقم بزند و بعد مثل همیشه درآخر بتوانیم بگوئیم که شانس با ما یار نبود! براستی که این جای تاسف و فاجعه است که هنوز ضروری ترین و زیربنائی ترین رکن اصلی یک فوتبال را که همانا «ساختارشناسی» و «ساختار آفرینی» و سپس«ساختار شکنی تقلیدی»است نشناخته ایم و در آن تاملی روا نداشته ایم! بله این جای افسوس دارد که هنوز هیچ مدیر و کارشناس و متخصصی نیامده تا از خود و جامعه فوتبال سئوال کندکه آیا فوتبال ایرانی دارای «ساختاری» می باشد؟ و اگر دارای ساختار است، غایت آن و دستاوردهای آن تا کنون چه بوده؟ اینکه فیفا «ما» را مجاب کرد تا با «نقشه راه او» (فدارسیون اساسنامه زده) در عالم فوتبال وارد شویم دلالت براین 2 مطلب دارد که نخست «ما» نتوانستیم «ساختاری» را گزینش و انتخاب کنیم و یا ساختاری را خود بیافرینیم و بعد در سایه آن حرکت متعالی و مدون خویش را ترسیم کنیم و دیگر آنکه «ما» سیستم و رفتار و آداب بوروکراسی- فوتبالی را به جای «ساختار» اشتباه گرفتیم و مصداق آن این شدکه یک مدیر ورزشی را که فاقد تخصص فوتبالی می بود وتنها هنرش آشنائی و تسلط بر امور «بوروکراسی– ورزشی» است در راس فوتبال ایرانی قرار دادیم (و بدین جهت نیز در آسیا بهترین فدارسیون شناخته شدیم!) و همین انتصاب وگزینش «مدیریت» گواهی متغن است که «ما» هنوز تفاوت ساختار و امور بوروکراسی را نمی شناسیم؛ بله «ما» هر وقت که در اندیشه «ساختار سازی» برآمده ایم، بیشتر به تهیه و تدوین اساسنامه ها و آئین نامه ها پرداخته ایم چراکه قائل به این بوده ایم که در سایه اساسنامه و آئین نامه ها است که ساختاری متولد می شود و اهداف و آرمانمان را خودبخود و گام به گام تبیین و مشخص می دارد! و« طرح جامع ورزش» گواه این مدعاست که «ما» به جای آنکه مولد یک ساختار و یک روش باشیم (خواه وارداتی یا خودآفرین) تا از مجرای آن جاری شویم و به تبیین اهداف و حرکت خود بپردازیم (عملی همانند سرچشمه، حرکت ازمتن و نهاد تاجاری شدن در بستر)، به دنبال آئین نامه و اساسنامه آفرینی ها رفته ایم (حرکت از بستر به مبداء)که متاسفانه حاصل آن چیزی جز سردرگمی و سرمایه سوزی و تسلسل بیشتر نبود. با این توصیف آیا مدیری در فوتبالمان پیدا خواهد شدکه قبل و حتی بعد از مسندنشینی فوتبالمان به عنوان مرد شماره یک فوتبال ایرانی برای خویش و جامعه فوتبال بنیادی ترین سئوال را طرح کند که آیا فوتبالمان دارای ساختاری می باشد؟ و چنانچه دارای ساختاری است، نام آن ساختار چیست؟ و ارمغانش کدامست؟ و اگر فاقد ساختاریم، چه ساختاری رامی بایست برگزینیم؟و ...
براستی که فوتبال ایرانی قبل از هرچیز باید پرسشگر و جستجوگر این مهم باشد که «ساختار فوتبال ایرانی» چیست وکدام است؟ امید آنکه دغدغه اصلی«ما» اهالی فوتبال قبل از هرچیز پرسش این سوال بنیادین و اصولی از عالیجاهان فوتبالمان باشدکه: شما هادیان و راه برنده گان فوتبال ایرانی، «ما» (قافله مردمی) را در درون چه ساختاری رهبر و قافله سالار وپیشگامید؟ باشد که یکی ازمیان ایشان به «ما» بگوید.
بدان امید، تادرودی دگر، بدرود
بيسوادان سده 21 كساني نيستند كه نميتوانند بخوانند و بنويسند، بلكه كسانياند كه نميتوانند بياموزند؛ آموختههاي كهنه را دور بريزند، و دوباره بياموزند. (الوين تافلر)